کویر

یادداشتهای شبانه

کویر

یادداشتهای شبانه

سگ

  زنده است هنوز

مثل خودش( یک سگ استخوانی)

کنار اتوبان بزرگ شما ایستاده است

و بدن اش مثل ساعت ناکوک یک خودفروش گرسنه

هی هرزه، کنار خیابان چرخ می زند

ببخشید اگر توی این پاییز

 کمی هاری اش گل کرده

او متاسف چیزهای بسیاری است

چیزهایی که می خواست ولی نشد

حتی ...

لطفن جلویش نقطه نگذارید

سگی توی این شعر دارد سانسور می شود

بگذارید حرف بزند

شما هم بزنید

توی سرش و صورتش

او صورتی است

سگی صورتی که

دستهای سنگی بسیاری راتجربه کرد

تنها یی که دم نمی جنباند

هر کاری کنید توی باغ  نیست

او برای شما پارس نمی کند

 

قابیل

ما چنین هستیم

تکامل تو در توی خودمان

توی یک کهکشان شرارت

در گردنه ی کوهی از دشمنی

با کوله پشتی پر از دستورات اکید راه افتاده ایم

ما با یک من ساچمه و باروت

از قلب مهربان پدرانمان گذشتیم

 وبرای یک هیچ بزرگ

به روز های آسوده  شلیک کردیم

ما با دشنه و داس

 توی مشتهایمان، بزرگ شدیم

و از روزنه های کور

به تماشای داری نشستیم

 که برادرانمان را با گردن اجرا می کرد.

در ضمن درو ایستادیم

تبروار،در برابر هر درخت

چاقووش روبروی گلو

 و گلوله سان

 از مقابل کلمات سنگین گذشتیم

وقتی مادرانمان نان می پختند

ما توی یک بازی بزرگ

 در چند مرحله، قابیل شدیم

آتش!

 

 

سرانجام اعتراف کردم

و حالا  کنار دیواری ایستاده ام

که هر روز دیوارتر می شود

توی انتهای صد سال تنهایی

و کسانی که مرا خیلی دلسوزند

دارند تفنگشان را کوک می کنند

جلادهای مهربان همیشه آرام اند

وتفنگهای آماده باش، پر از آوازهایی نزدیک

متنی با شکوه قرائت می شود

شما به جرمی که خودتانید

خوشبختانه دارید پاکسازی می شوید نقطه

چقدر پاکی خوب است

"و من چقدر دلم می خواهد خوب باشم"

امروز روز شماست

آسمان وابرها ی خوب بالای سرتان

بادها بخاطر شما پارک کرده اند

زمین را نه

نمی توانم چشم بسته ببینم

 به شکل خودم می ایستم

زنده باد و مرده باد وهر چه باد، بادا باد شما

من فریاد می زنم

لطفن با تفنگ همراهی ام کنید

آتش!

 

آدم ددر ددر

 فصلی رسیده بود ، پاییز پر خطر                    آدم رسیده بود، حوا رسیده تر

عیش وشراب وشعر،رقص و هوای خوش         تکرار دلخوشی دنیای بی خطر

 بیکار و خسته شد در گوشه ی بهشت              لک زد دلش نبود خوبی دردسر

تنها درخت، سیب، تنها گناه، سیب         در چشم او بهشت، سیبی است سر به سر      

 آمد میان شک با یک سبد سوال                      آقای وسوسه ،  شیطان حیله گر

حوا چرا چنین؟ آدم چرا چنان؟                         حوا چرا سوال ؟ آدم چرا اگر؟

 به به ببین چنین  به به ببین چنان            چیزی است خوشگوار این سیب بی پدر

حوا نشسته بود سیبش میان دست                   آدم دوید و خورد سیبی  نشُسته تر

یک کودتای سرد یک سیب اعتصاب            تشویش شد بهشت شوریده شد به شر

شوریدگان شر ای بچه های بد                          پا شو بشین حوا ، آدم کلاغ پر    

گریه اثر نکرد، آدم رفوزه شد                           پایان ترم شک... ردّ ابوالبشر

پیچید توی باغ ؛ به به شنیده ای؟                     شیطان دوید وگفت: آدم دَدَر دَدَر

دهان های نا سینک

دروغ دیگری

دیگر جواب نمی دهد

دست گنده ات رو شده

 با چاقویی  گنده تر از شکم ما

روی پرده ردی از خون

--------------------کشیده ای

کشیده هایت دیگر کشک

هر چقدر آن مترسک و سگ ها را

عوض بدل کنی سر هر کوچه

توی اشگ کودکان

بازی آقای گرگ اکسپوز می شود

امروز همه ی بچه ها می دانند

نام پدر پسر شجاع چیست

و حاج زنبور عسل نیش  هم دارد

پینکوی چوبی ما آدم شما نمی شود

ببخشید که کمی دهانمان سینک نیست

ما توی صف شما شیر نمی خوریم

و گهواره دیگر خوابمان نمی کند

دلمان دیوار

سرمان سنگ

بزنید توی گوشمان

ما دیگر باور نمی کنیم