کویر

یادداشتهای شبانه

کویر

یادداشتهای شبانه

رفتن

برگشت بعد از آن همه سکوت

وقتی داشت خودش را خلاصه می کرد توی یک پالتوی پیر

گفت دیگر تمام شد

ودیگر برنمی گردد به اصل سبزدرخت

وقتی برادرانش تبر را تبرئه می کنند

دلش تاب نمی آورد باهیچ شاخه ای دست بدهد

و برود به کودکی باد

رها میان همهمه ی مرغابی ها و بره های چریده در افق

ای کاش دنیا رفوزه نمی شد و

پاییز زیرپای بلوط ها جارو نمی کرد.

زندگی نامه

 

همینقدر می دانیم که پشت اندر پشت

پسران مسافری بودیم که نمی دانست ایستادن حق است

طوری نور خورده بودیم که با هر زاویه ای

توی یک قلب بزرگ گم بودیم

دستمان دایم دنبال دستی می گشت که

هیچ وقت عاشق نبود

بازیمان فرار بود

و از بس گلویمان را  گل گرفتند، گریه را نیم خورده پس می دادیم

ما دلمان را بالا آوردیم توی هزار سال

 ده هزارسال بی عاشقی

صد هزاره ی  دلیری دوزخ و شجاعت کفر

 ما کم کم دانستیم راهی به انتهایی نیست 

 آنقدر تنها یی در کویر که

دلمان  بی تابی اش را بر نمی داشت

میان  خیال دو درخت، تاب ببندد

توپمان تشر و خنده مان خون بود

امروز دلم درخت می خواهد

می خواهد بلوط پشت بلوط، برود تا کوه

و داد بزند توی تاریخ

-         ما ادامه نمی دهیم

راهی که مادرم را جا گذاشت

و پدری که از بس پیر است دارد سفید می شود توی این دفتر

دلم باران می خواهد

و تو را که از دست داده ام

 ابر را و هر چه  توی چشم های توست

می خواهم بزرگ شوم توی کوه

و پلنگ برای دیدنم ساعت اش را کوک کند.

مسابقه پایانی

من هم حق دارد کج برود راست برود

سرم به سنگ تا بزرگ شوم

شما که دست و دلتان را بسته اید

قلدرید و ول نمی کنید تا یک نفر

اضافه عاشق شود

اضافه نیستم

من به شرط خودم شروع شده ام

از همین حالا بگویم

من مسابقه پایانی اش را شکست می خورد

یکی شدیم

یک به علاوه یک یکی شدیم

سه نقطه سر خط با تو آشنا شدم

بعد هم هوای تو هوایی ام کرد

توی این خط

نقطه ای جلودارمان نبود

ما مجبور شدیم دنیا را پیاده کنیم

آنقدر نشستیم چشم در چشم

 که حالا جای چشمهایمان عوض شده

من چشمانت را می بندم

تا تو مرا گریه کنی