کویر

یادداشتهای شبانه

کویر

یادداشتهای شبانه

قد کشید ه ام

ول کن ام نیست، ول کن ام؟

هی دندان به دندان می کشم...نمی کشم؟

سربه دیوار می زنم ....نمی زنم؟

 دلم را توی هر خیابان چال کنم ..نمی کنم؟

افتاده ام توی حوایی که سیب گرفت

توی آدمی که حوا گرفت

گرفته ام  و این سیگار زود سر می رسد

گرفته ام واین کوچه تاریک نمی شود.

برای این حوصله عصایی بفرست

بگذار، قدمی را که بردارد.

برود توی هچل

بدود توی کوچه های علی چپ

کجایی کوچه ی آن روز ها

من بد جوری قد کشیده و دل کوچک اش دل دزدی ندارد

سیب های همسایه رسیده اند

بله زنده ام تا همین سیب ها را بخورم.

 

نظرات 6 + ارسال نظر
حمید ابراهیمی یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 00:47 http://HAMIDEBRAHIMI.BLOGSKY.COM

امشب آخرین فرصتی است
که نگذاریم
آدم را از بهشت برانند
اگر من خوابم برد
تو نخواب

ر. میم یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 01:12

چقدر شعرهایت شبیه به خودت است. وقتی جدی می شوی، حرف های جدی می زنی دربارۀ نرودا، مایاکوفسکی، شکسپیر، شاملو، حکمت و ... وقتی، شوخی می کنی، می خندی، سر به سر آدم می گذاری. چقدر دلم تنگ شده برای وقت هایی که ماهی اون آکواریوم شیشه ای بودی و لحظه شماری می کردی واسه تلفن زدن های عزیزت و لحظاتی که از تُنگ می زدی بیرون، بی خیال آب، واسه نفس کشیدن ِ هوایی که ... عشق تو رو، سبک و مرام تو رو دوست داشتم همیشه. هنوز هم. این شعر واسه من یه فلاش بک بود به اون خاطرات. اون تاریخ.
راستی، سلام. سلام هم برسون.

محمد باقر حاجیانی یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 11:12 http://zholan.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
از همین پست سر می زنم به دوستم و دری که باز است و نه به دیوار
۱- اسطوره را دوست دارم ولی استفاده ی نخ نما از آن را نه. باید متن روی پای خودش بایستد/ اسطوره اش را هم باید خودش بسازد. مثلن اسطوره ی ساعت ۵ عصر.
۲- زبان را دوست دارم. روان بودن زبان را دوست دارم. معنا دار و فرم مند بودن زبان را دوست دارم. ولی نه زبان شل و ول و آشپز خانه ای را می پسندم و نه زبان من در آوردی برخی دهه هفتادی های خیر سرشان پست مدرن شده. / البته زبان این شعر و زبان تو خیلی وضع خوبی دارد. دوستش دارم.
۳- و اما تصویر/ من تصویر و بیان تصویری را ناب ترین بیان شعری می دانم. چون قضاوت ندارد و شاهد است. / برای همین چند شعرت را دوست دارم / این شعر نیز

م یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 13:00 http://fo.persianblog.com

آقا جان!
تو چه طور توانستی توی هواخوری پیغام بگذاری؟ این پرشین بلاگ هم که حال مرا گرفته!
..
..
..
شعر خوبی ست ،ولی باید بتوانی از این قیافه ی آشنا درش بیاوری.
راستی ، درست حدس زدم که آقایی؟

ممنون ام عزیز
بازم به ملاقاتم بیا هوای زندان سیب می خواهد

شقایق زعفری دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 09:32 http://shaghayeghzafari.blogfa.com/

سلام و ممنون...چند تا از کاراتون رو خوندم...جالب بودن...بیشتر مطالعه می کنم...

من یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 21:06

این کامنت دونی پست بالایی راه نداد به من. ولی من حرفم رو می زنم تا لال از دنیا نرفته باشم، آقا ما شعر می خوایم یالله!!!

علیک
روزگار بی شعری است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد