کویر

یادداشتهای شبانه

کویر

یادداشتهای شبانه

کرگدن

اشگ همه چیزمان بود

ما خیلی طبیعی

 قطره

 قطره

 گریه می کردیم

گریه، گریه نبود.

بهانه ی همیشه جاری یک کوه کودکی بود.

برای چرخیدن نگاه گرفتار مادر

زیر بند رختهای خیسمان

و خلاص کردن حافظه ی پدر، از حول حافظ شیرازی

ما های های خودمان رابه شادی، هلهله می کردیم.

یک قطره ارتباط پایداری داشت

با علف های زیر بید

گله های در چرا

هستی روان بود

روبرو، رد روشنی داشت

توی باران ول بودیم

ما مجبور به کلمه نبودیم.

صدا بسیار دوست بود

حتی سنگ کیفیت زلالی داشت.

چه کیفی!

وقتی دستی به زنگوله گهواره سر می خورد

دنیا کات بزرگ اش را داد

ما مجبور شدیم بزرگتر از گلویمان لقمه برداریم

با چوب و فریاد از گریه جدا شدیم

کلمات راهیمان شد توی مدرسه

وما در این همه هجوم ایستادیم.

ایستادیم و دم نزدیم، تا آرام آرام کرگدن شویم

کرگدن کم کم آموخت

درخت تنها چهار حرف بیشتر ندارد

بلندتراز آن اگر می شد، تبر بدستش می دادند.

آدم گنده ها آمد

با تکرار ترکه و فلک خودشان را سوار کردند

اعداد فاصله را به ما دادند

ما از همکلاسی مان دور شدیم

و گناه را،با مداد سرخ

روزی سیصد بار تکرار کردیم

همینطوری پر شدیم

از حروف ،کلمات، اعداد

ما را با نمره ای شرطی

خندیدیم

و توی یک فیلم هندی دروغ ترین گریه را گریستیم. 

جنگ را با چاقو بخش بخش کردیم

خیلی طول نکشید تا دانستیم دروغ دو صدا دارد.

ما به شکل های گوناگون

 کنار هستی بزرگ ،هرزه شدیم.

کرگدن بزرگ شد

و هر که کرگدن تر برنده تر

دیگر گریه نکردند.

چشمهایشان خشک شد

و شاخشان سفت

کسی دیگر صدای کسی را نمی شنید.

 

اتفاق

می دانم اتفاقن خوب

تو بسیار رفته ای .

اما من ممکن توام

هر لحظه آسمان ام

احتمالی است که برگردی و دست در گردن من

حلقه ام توی گلی که تویی

به من نسبت بده بویت را.

کلمه می خواهد زیبا باشد

من تنها،تنهایی زیبایی تو را می فهمم

بیدم توی این زمستان همیشه

و یک سلام سرگردان تو

 مرا تکان تکان

 تکان

می تکانی ام؟

گریه ی بلند

 

یادت هست

تو در گشودی در من

ابری سرگردان مرا گرفت

 چقدر گریه ی بلند خوب بود

و تو چقدر بلندی

وقتی گریه می کنی

از پهنای صورتت

خیابان ها و آدم ها سقوط می کنند.

امروز آسمان کوتاه است و من

مثل کودکی های ابر زود دلم می گیرد

برگرد

من مثل آسمان یک دیوانه

همیشه احتمال ام بسیار است.

بیابان

 خوبم ! من عاشقی یک بیابانم

و این خیابانها مرا بجا نمی آورند

ترا گم کرده ام

با مشام یک چوپان شکست خورده در خواب

با گله ای گرسنه در خویش

به دنبال تو می گردم.

احتمال

تو بسیار رفته ای !

اما هر لحظه آسمانم احتمال ترا می دهد

هنوز یک سلام سرگردان مرا تکان می دهد

تو دوباره برمی گردی می دانم

 مثل پیام برفی

درامتداد ابری پرهیبت می آآآیی ام

من لباس علاقه بازی ام را تن می کنم

پشت خط می نشینم تا اجازه ی سلام بدهی.

-الو دلی عاشق برایت آورده ام تا حتما ترا دوست داشته باشد ....

بعد بنشینیم وساعت ها یمان را با بهار تیم کنیم

بزنیم به سیم آخر علاقه

شکوفه های تو در کجاها که نمی شکفد مرا

تو که باشی درخت، درخت تر می شود

آسمان تا آسمان ادامه می دهد

وهمیشه دبستان زنگ آخر است.

افسوس چمدان توسفری بود

وتو ادامه ی یک تنهایی بودی.