کویر

یادداشتهای شبانه

کویر

یادداشتهای شبانه

به اردوگاه مرگ اجباری رفته  (من را می گویند)

برای مدتی سر به نیست اش کرده اند زیر پرچمی که  از چشم باد و بادبادک هم افتاده است  . لطفن اگر جواب نداد سنگ اش نزنید  به  دیواری که کوتاه است و پنجره اش پنچر  شد . او که به تماشا نمی رود سینه خیز . به از جلو نظام  و عقب گردی خرکی پالان تن می دهد. 

خلاصه  تا وقتی دیگر سرباز ام   و کسانی که عمری به بخت ام لگد می زدند فرمان می دهند لگد بکوب  تا رام تر  و رمیده تر.....(ها ها)

 من بله قربان گوی گوی این میدان  نمی شوم  .زیر پرچم به جای همه ی شما- که پایی برای رفتن ندارید پوتین می کوب ام  بر زمینی تا بخت تان بیدار شود.

 دوسال بردگی شروع شد. 

بدرود دوستان خوب چنین می گوید تاراز کچل