کویر

یادداشتهای شبانه

کویر

یادداشتهای شبانه

ایستگاه آخر

زن  قانون اش را که برداشت

در زنبیلی زنانه گذاشت

و رفت از کوچه های سیاه و سفید

اتو کشیده بود و رنگی

همه ی قطارهای شیک

 آماده ی شلیک بودند 

باران به رسم گلوله می بارید

در مردی که سیگاراش را می بلعید 

 کسی مدام حرف می زد

وقتی نمی رس ام کی به جای من سوار می شود؟

کی کسی بود که نبود

شکسته بسته می دوید مرد

با قطاری که قانون نداشت حرف می زد  

گرفت و رفت رفت

من خودش را به حراج هم بگذارد

بردارد سر بزند به کوه

نزن کدام کوه؟

نمی شود فرهاد این تَل بود

می رفت و بر می گشت در ریل

بله من با شما طرف ام جناب قطار!    

مثل رود ی رفوزه از دریا برنمی گردم

می گردم تا ریل خودم را پیدا کنم

مرد زودتر از قطار به خود رسید

نمی رسم تا بروی؟

ما شما ایشان

دُویم به سمت وسویی که کسی نباشد

گوشیم تو را، وقتی صدا نباشی

گوش خالی کرده ایم

چشم هم

کاسه ای به دست داده ایم تا سیر شود شکم

 شکم شک نمی کند

راه نمی رود

آرامشی است این شکم

آن روزها را نمی دانم

اما امروز شبیه کسی است که بجا نمی آورم 

 

الو... آلوهای سیاه رسیده اند

دارند می افتند، از  درخت

متل این که در باغ نیستی دست 

 بچین نیست ام

 

هی زنگ می زنیم و برنمی داریم ؟

شماره ای هست

روی درخت بالا

که هر کس نخواست گرفت

و هر که را گرفت نه... خواست

 

الو؟

می خواهم خودم را چند آلو عقب بیندازم

بگذار بروم

برو

می دان ام نمی رسم

بگذار بدوم

بدو

نمی دود

شب اول گورستان

بله اتفاقن نیستم

بیشتر  گوش به زنگ ام نباشید

من سکه ای برای ارتباط پس نینداخته ام

برای همین گوش ام بدهکاری

 .... نمی شناسدتان

زنده هم که بودم جواب شما نبودم 

انسانی..............بودمِ؛ نبودم؟

سنگی...............بودم؛ نبودم؟

آنقدر تند تند مرا دوانده اید

که حتی خودم را جا گذاشته ام

چه کنم شما که نیستم

دستم  هم در ادامه ی دستها به هوا نبود

تازه از سنگسار برگشته ام

برگشته ام  

این بهشت شما هم، سوارم نمی کند

زده ام به راهی که گردنه به گردنه کج نمی شود

اهل هیچ صراط ادامه داری نیستم

توی این تابوت

خیلی شانس بیاورم

از یاد خواهم برد

"از کجا آمده ام آمدن ام بهر چه بود؟"

یوز من

پیداست این راهی که ترا می برد

هی دور پاهایی خط  می کشد

که قرار بود یوزپلنگ ات کند.

یوز من حیف  این چنگال ها  نیست

 پاسبان توله کفتارهای کدام کتابی؟ 

توی صف های این دبستان

کسی به الف بای بابایی که نان می داد، نرسید

خوب تو هم کمی دیرتر دور بردار

چرا توی این کتاب به دنبال پلنگی می گردی که

پوست اش مثال روی تخته سیاه است.

اصلن تو چکار داری وقتی مجبوری

 روزی سه بار سبیل هایت را  تمدید کنی.

گرم نشو گُر هم نگیر

تو به تو در تویی  آداب این خاک نمی رسی

آفتاب هم که باشی، می توانند

 سالی سیصدو شصت و شش شب

از تاریکی ات توی تیترهای همیشه  بنویسند.

به این دیوار  چنگ نکش

بنشین به المپیک آخر فکر کن 

شاید یک روز ورق برگردد

و زمین مجبور به توضیحات اضافه  شود

و این بازی پوسیده ،تمدید دیگری نگردد

و اجازه بدهند بچه های رو برو، توی زمین

 هر چقدر دلشان کشید،زیر توپ

بزنند زیر هر چه باد

هر چه بود

آخ چقدر این   یوز دلش دور برداشته؟