کویر

یادداشتهای شبانه

کویر

یادداشتهای شبانه

شششما؟

اینم (ایستت داده بر اولین پله های خود)

لنگه به لن گگه ی پایی  که نمی روم در کف ششی 

پوزاره ی  رازهای کو..کودک کیم

 که فقیر نبود چشمانش سیاه بود   دفترش

آس س سمان نم را نم نم زیرببا باران جا گذاشته ام    گذشتتم

آسان از دست داده ام  تمام رخ دخ ختری را که  

 عاششق نبود...ام؟

سسواریی ام که از هر اس سبی افتاد – افتادم و اف نگگفتم

دسست دراز نمی کنم  تا ججواب ششما باشم     نیستم

 ممی خواهم بلند ترتر بگویم ن ...ه! 

ن هه...... ای بزرگ راه بز رو

می خواهم خر خودم را سوار شوم

و ه ..هی خودم را بگگگگ گویم  

نیامده بودم تا دربست کسی شوم   نششدم

برنگشته ام تا تا بخورم توی تو..توبه

عصصا به دسستی نگرفته ام تا بیاورم خخدا

ففرعوونی ام که عصصا قاطی سیگگارش می بلعد   

ببلعم و تقدیر نی نیلی ام را سیاه کنم

هه ...ه هی برمی گردم، سر هر حرف

 تا چیزی را جبرران کنم که جبری یست 

من روی این من ..ن ام، تاکید می کند

هر چند، چند چند کل لمه دورررتر بدوم

و دیر تر برسس ام به ششما

ششما؟

بادبادک

 

 

می دوید بوی اش

در باد بلندی که کشیده می شد

در پیراهن بلندش بادبادکی بود مردی که گفت

هر چه بادا بادی نیست که هوایی ام کنند

در به دری ام که به دری گشوده نمی شود انگشت اش

دچار سوپیشینه ام

و پیشانی ام آنقدر خط انداخته که پاک نشوم

پنجره  به هر طرف که بچرخد

دیواری دارد این مرد

که هر که آمد سوار شد و پرید

رنگ اش پریده تر از طرحی است

که سالهای زنده باد و مرده باد

باد بر دیوارهای این شهر کشید

با هیچ قلمی اما

(امروز را می گویم) 

کوک نمی شود انگشتانش

ضرب گرفته است و کم نمی شود- نمی شوم

به کوه می زنم سری را

که زیر سِرُم

 تیر قاطی خون خورده است

و بالا آورده دستی را

که دیگری کوک می کرد

 با آسمانی که کوتاه است

الف اش

سین اش

میم اش

و آن اش

چه کنم ای بلندترین بادبادک؟ 

آن مرد در باد آمد

در نگاه اش عمود بود افق

کشیده و بلند

 قد و قدم هایش

کوتاه نمی آی ام تا بیارم ات

بیایی و بیابانم را باد کنی تا بپرم از دیوار

ای من نیامده در بویی و بادی که نه... می وزد؟