-
نرو
شنبه 9 تیر 1386 15:16
دشمنی عادت اینهاست نرو عادتی بوده که آنجاست نرو داستانی است پریدن با هم بنشین قصه همینجاست نرو بیشتر از همگان خوبی هست خوب من سهم توپیداست نرو آنچه بگذشت تو بگذار و بیا زنده باد هر چه مهیاست نرو گندم و سیب و هزاران نفرین زندگی غفلت حواست نرو آنچه لک لک به شما وعده گذاشت حوض خشک لب دریاست نرو نوبت ما که گذشت، اما دوست...
-
روزگار صف
سهشنبه 5 تیر 1386 21:56
همیشه سر ساعت هشت صبح ما به تماشا نشسته ایم زنگ را شما می زنید توی گوشمان - از جلو نظام! ما مجبوریم عقب گرد کنیم تا ته خودمان راست راست توی چشمانمان خیره می شوید می غرید به چپ چپ ما چپه می شویم توی ردیف شما. روزهای سکوت و صف را ما بسته ایم منت خدای را عزووووو...اجل که ما خوشبختیم و نفس می کشیم با دو شکر توی یک بازی تک...
-
کرگدن
سهشنبه 22 خرداد 1386 01:38
اشگ همه چیزمان بود ما خیلی طبیعی قطره قطره گریه می کردیم گریه، گریه نبود. بهانه ی همیشه جاری یک کوه کودکی بود. برای چرخیدن نگاه گرفتار مادر زیر بند رختهای خیسمان و خلاص کردن حافظه ی پدر، از حول حافظ شیرازی ما های های خودمان رابه شادی، هلهله می کردیم. یک قطره ارتباط پایداری داشت با علف های زیر بید گله های در چرا هستی...
-
اتفاق
دوشنبه 21 خرداد 1386 01:18
می دانم اتفاقن خوب تو بسیار رفته ای . اما من ممکن توام هر لحظه آسمان ام احتمالی است که برگردی و دست در گردن من حلقه ام توی گلی که تویی به من نسبت بده بویت را. کلمه می خواهد زیبا باشد من تنها،تنهایی زیبایی تو را می فهمم بیدم توی این زمستان همیشه و یک سلام سرگردان تو مرا تکان تکان تکان می تکانی ام؟
-
گریه ی بلند
پنجشنبه 17 خرداد 1386 21:12
یادت هست تو در گشودی در من ابری سرگردان مرا گرفت چقدر گریه ی بلند خوب بود و تو چقدر بلندی وقتی گریه می کنی از پهنای صورتت خیابان ها و آدم ها سقوط می کنند. امروز آسمان کوتاه است و من مثل کودکی های ابر زود دلم می گیرد برگرد من مثل آسمان یک دیوانه همیشه احتمال ام بسیار است.
-
بیابان
پنجشنبه 17 خرداد 1386 21:11
خوبم ! من عاشقی یک بیابانم و این خیابانها مرا بجا نمی آورند ترا گم کرده ام با مشام یک چوپان شکست خورده در خواب با گله ای گرسنه در خویش به دنبال تو می گردم.
-
احتمال
پنجشنبه 17 خرداد 1386 21:11
تو بسیار رفته ای ! اما هر لحظه آسمانم احتمال ترا می دهد هنوز یک سلام سرگردان مرا تکان می دهد تو دوباره برمی گردی می دانم مثل پیام برفی درامتداد ابری پرهیبت می آآآیی ام من لباس علاقه بازی ام را تن می کنم پشت خط می نشینم تا اجازه ی سلام بدهی. -الو دلی عاشق برایت آورده ام تا حتما ترا دوست داشته باشد .... بعد بنشینیم...
-
خنجر و شغاد
جمعه 11 خرداد 1386 14:34
آسمان خاکستری، دلگیرتر ابرها، بی گفتگوی پیرتر رودها بودند، حالا با کویر تشنگی های زمین، دلگیرتر زخم ضحاک است توی هلهله مارها از مغزمردم، سیرتر خشم گرما و جذام فصل ها توی تابستان و ماه تیرتر خنجر و شغاد، زخمی می کنند آدمی چون دیوها، اکبیرتر نوشدارویی به سهراب می رسد اندکی آری، همیشه دیرتر آسمان با شب مدارا می کند...
-
رفتن
جمعه 14 اردیبهشت 1386 17:30
برگشت بعد از آن همه سکوت وقتی داشت خودش را خلاصه می کرد توی یک پالتوی پیر گفت دیگر تمام شد ودیگر برنمی گردد به اصل سبزدرخت وقتی برادرانش تبر را تبرئه می کنند دلش تاب نمی آورد باهیچ شاخه ای دست بدهد و برود به کودکی باد رها میان همهمه ی مرغابی ها و بره های چریده در افق ای کاش دنیا رفوزه نمی شد و پاییز زیرپای بلوط ها...
-
زندگی نامه
جمعه 14 اردیبهشت 1386 17:29
همینقدر می دانیم که پشت اندر پشت پسران مسافری بودیم که نمی دانست ایستادن حق است طوری نور خورده بودیم که با هر زاویه ای توی یک قلب بزرگ گم بودیم دستمان دایم دنبال دستی می گشت که هیچ وقت عاشق نبود بازیمان فرار بود و از بس گلویمان را گل گرفتند، گریه را نیم خورده پس می دادیم ما دلمان را بالا آوردیم توی هزار سال ده هزارسال...
-
مسابقه پایانی
جمعه 14 اردیبهشت 1386 02:23
من هم حق دارد کج برود راست برود سرم به سنگ تا بزرگ شوم شما که دست و دلتان را بسته اید قلدرید و ول نمی کنید تا یک نفر اضافه عاشق شود اضافه نیستم من به شرط خودم شروع شده ام از همین حالا بگویم من مسابقه پایانی اش را شکست می خورد
-
یکی شدیم
جمعه 14 اردیبهشت 1386 02:17
یک به علاوه یک یکی شدیم سه نقطه سر خط با تو آشنا شدم بعد هم هوای تو هوایی ام کرد توی این خط نقطه ای جلودارمان نبود ما مجبور شدیم دنیا را پیاده کنیم آنقدر نشستیم چشم در چشم که حالا جای چشمهایمان عوض شده من چشمانت را می بندم تا تو مرا گریه کنی