رفتن

برگشت بعد از آن همه سکوت

وقتی داشت خودش را خلاصه می کرد توی یک پالتوی پیر

گفت دیگر تمام شد

ودیگر برنمی گردد به اصل سبزدرخت

وقتی برادرانش تبر را تبرئه می کنند

دلش تاب نمی آورد باهیچ شاخه ای دست بدهد

و برود به کودکی باد

رها میان همهمه ی مرغابی ها و بره های چریده در افق

ای کاش دنیا رفوزه نمی شد و

پاییز زیرپای بلوط ها جارو نمی کرد.