بازی

رسیدی و خسته بودی

من که حتی چای تلخی نیستم

 کیستم؟

علاقه اینجای قصه

 گوشی ست شنیدنی

گوشی بدست

زبانی بریده دارم

بالا بلند من

پشت خط تو بالای لبم سبز شده 

سرخ شدم و سرم بالا نیامد  ببین

بازی دست مرا و تو را می گیرد

می برد سر شروع

پسر آنقدر داغ است

 که در مرحله ی بعد می سوزد 

دختر دلش پفک  

و لبش لواشک بود- است

هی می رفت سر خط آخر...

 داد می  زنم ببین

من رفتنی دارد 

دیدم که اتوبوس سواری گرفت

تو با قدم های نیم قدم تا نکردی  آب

مرا چگونه چال کردی  خاک؟ 

پرنده که بشوی آسمان اتوبان باز می کند

بیا برویم زیر سایه ها

 دراز به دراز یکی شویم

چقدر ما بزیم که بآ این همه سبز به چرا نمی رویم!

صدایت گلویم را پر کرده

لبت آغوشم را باز

صد کوه ساعت است که ایستاده ام

 لب دره ای پرت

ببین چقدر پرت ام