بادبادک

 

 

می دوید بوی اش

در باد بلندی که کشیده می شد

در پیراهن بلندش بادبادکی بود مردی که گفت

هر چه بادا بادی نیست که هوایی ام کنند

در به دری ام که به دری گشوده نمی شود انگشت اش

دچار سوپیشینه ام

و پیشانی ام آنقدر خط انداخته که پاک نشوم

پنجره  به هر طرف که بچرخد

دیواری دارد این مرد

که هر که آمد سوار شد و پرید

رنگ اش پریده تر از طرحی است

که سالهای زنده باد و مرده باد

باد بر دیوارهای این شهر کشید

با هیچ قلمی اما

(امروز را می گویم) 

کوک نمی شود انگشتانش

ضرب گرفته است و کم نمی شود- نمی شوم

به کوه می زنم سری را

که زیر سِرُم

 تیر قاطی خون خورده است

و بالا آورده دستی را

که دیگری کوک می کرد

 با آسمانی که کوتاه است

الف اش

سین اش

میم اش

و آن اش

چه کنم ای بلندترین بادبادک؟ 

آن مرد در باد آمد

در نگاه اش عمود بود افق

کشیده و بلند

 قد و قدم هایش

کوتاه نمی آی ام تا بیارم ات

بیایی و بیابانم را باد کنی تا بپرم از دیوار

ای من نیامده در بویی و بادی که نه... می وزد؟