ایستگاه آخر

زن  قانون اش را که برداشت

در زنبیلی زنانه گذاشت

و رفت از کوچه های سیاه و سفید

اتو کشیده بود و رنگی

همه ی قطارهای شیک

 آماده ی شلیک بودند 

باران به رسم گلوله می بارید

در مردی که سیگاراش را می بلعید 

 کسی مدام حرف می زد

وقتی نمی رس ام کی به جای من سوار می شود؟

کی کسی بود که نبود

شکسته بسته می دوید مرد

با قطاری که قانون نداشت حرف می زد  

گرفت و رفت رفت

من خودش را به حراج هم بگذارد

بردارد سر بزند به کوه

نزن کدام کوه؟

نمی شود فرهاد این تَل بود

می رفت و بر می گشت در ریل

بله من با شما طرف ام جناب قطار!    

مثل رود ی رفوزه از دریا برنمی گردم

می گردم تا ریل خودم را پیدا کنم

مرد زودتر از قطار به خود رسید

نمی رسم تا بروی؟