ما شما ایشان

دُویم به سمت وسویی که کسی نباشد

گوشیم تو را، وقتی صدا نباشی

گوش خالی کرده ایم

چشم هم

کاسه ای به دست داده ایم تا سیر شود شکم

 شکم شک نمی کند

راه نمی رود

آرامشی است این شکم

آن روزها را نمی دانم

اما امروز شبیه کسی است که بجا نمی آورم 

 

الو... آلوهای سیاه رسیده اند

دارند می افتند، از  درخت

متل این که در باغ نیستی دست 

 بچین نیست ام

 

هی زنگ می زنیم و برنمی داریم ؟

شماره ای هست

روی درخت بالا

که هر کس نخواست گرفت

و هر که را گرفت نه... خواست

 

الو؟

می خواهم خودم را چند آلو عقب بیندازم

بگذار بروم

برو

می دان ام نمی رسم

بگذار بدوم

بدو

نمی دود