یوز من

پیداست این راهی که ترا می برد

هی دور پاهایی خط  می کشد

که قرار بود یوزپلنگ ات کند.

یوز من حیف  این چنگال ها  نیست

 پاسبان توله کفتارهای کدام کتابی؟ 

توی صف های این دبستان

کسی به الف بای بابایی که نان می داد، نرسید

خوب تو هم کمی دیرتر دور بردار

چرا توی این کتاب به دنبال پلنگی می گردی که

پوست اش مثال روی تخته سیاه است.

اصلن تو چکار داری وقتی مجبوری

 روزی سه بار سبیل هایت را  تمدید کنی.

گرم نشو گُر هم نگیر

تو به تو در تویی  آداب این خاک نمی رسی

آفتاب هم که باشی، می توانند

 سالی سیصدو شصت و شش شب

از تاریکی ات توی تیترهای همیشه  بنویسند.

به این دیوار  چنگ نکش

بنشین به المپیک آخر فکر کن 

شاید یک روز ورق برگردد

و زمین مجبور به توضیحات اضافه  شود

و این بازی پوسیده ،تمدید دیگری نگردد

و اجازه بدهند بچه های رو برو، توی زمین

 هر چقدر دلشان کشید،زیر توپ

بزنند زیر هر چه باد

هر چه بود

آخ چقدر این   یوز دلش دور برداشته؟