کویر

یادداشتهای شبانه

کویر

یادداشتهای شبانه

خداحافظ

دلخور نیستم

تو خیلی دیر به دنیا می آیی

من زودی از زهدان مادرم جستم

کنه نبودم که خون بخورم

خوردم به تو

دراز به دراز

افتادم

وسط تابستانی بزرگ به حرف آمدم

ببخشید که ترا دوست دارم

ول  کن عمو

کوچه به پاییز رسیده و تو توی باغ نیستی

کیستی؟

دختر بابایی که بعدن به این سطر اضافه می شود

ما تقریبن در راهی درشت جا ماندیم

عجب حکایت ایست این علاقه

ایست می دهد که بروی

می ایستی که برود

بروم

برو

راستی بعدن بهانه بیاور

چال شده ام

طوری  که مادرم حتی

دستخطم را نمی شناسد

او در این سطر می رود

با چشمهایی که گویی از شاخه افتاده

بر می خیزی و انگشتت در دستم جا می ماند

می مانی ؟

ببین

سماور به خودکشی رسیده

چای حیف است

تو حیفی بگذار سیر ببینمت

دیدی

پاییز پیام برهنگی اش را به درختی داد

باد بی حوصله لابلای شاخه سرک می کشید

دختر آخرین دیالوگش را خواند

عاقلانه علاقه ورزیدن

شاید عاقبت به خیر می شویم

-  خیر  نمی شویم 

-  خر نشو

لبانت حسرتیست که  پشت درمی ماند

در ادامه ی این پاییز

دلم می گیرد

تو نیستی

بیرون حتمن بارانی هست

درخت



قرار این بود

از اول

ریشه بزنیم

زدیم و بلند شدیم تا

برویم و وسط یک دشت، درخت خودمان باشیم

عجب ریشه ای کشیده ای درخت؟

ساقه ی صافی بودی

دستی دستی

دسته ی تبری شدی



فصل فصل دروست

داس سرخ

داستان سبز مرا چید


حیف نام دیاریست

زیر درخت نشسته است

با تبری بزرگ

بزرگتر

کجا کار می کنی عمو؟


خسته ای؟

خس ته ام

راه تند

این راه تندی که شما را می برد

می آوردتان به دو

دویدن و سنگ شنیدن  

این همه به دو سگ زدن

زدن به زیرآواز و استخوان

دل می خواهد عمو

نداری بد سرطانیست

 کل کل می کند با پا

نداری عصا می خواهد

پسر ابرو برداشته ام بروم

خودم را با ماتیک خواهرم رنگ کرده ام  

قرمز می شود درخت

دستم به دامنت برکاتو

تو که بالا نشسته ای هلو

نیوفتی به سرم زده بروم 

بروم خودم را بردارم 

بر دارم حسنک عزیز 

شیب تندی دارد خاک

الاغ به هن هن می رسد

آدمی به الاغ

نمی رسی ای عصا بدست

تاتی تاتی می کنم تا تا کنم

بروم و بعدن به وقت خروس 

خان آخر خود را گذاشتیم  

گذشتیم 

جیک جیک

گلوی بی آواز گنجشگی ام

که میان دوشاخه ی تیر وکمان جیک جیک می کند

جلد باش ای بخت جیک جیکو

شاخه به شاخه هرزگی می کنی؟

نمی کنم

من گنجشک باغهای بی بادم

و از این شاخه افتاده ام به سنگ

توی میدان سنگی دارند دوره ام می کنند 

سارهای شیون رسیده اند

و حلق بی گناه

بزنید ای قوم قلقلی

سرم برای سنگ درآمده بزرگ

سیب صدای کسی است که می افتد

و سنگ فصلی است برای شکستن

این روزها هرسری چند سنگ دارد

 این پسر با چند سر درشت

پشت پا می زنم به تو؟ 

ای عادت چنان 

دل دل می کنم به پا

ای پسر بپا

دست در دست

 کوچه ی تاریکی بود

من در دست تو روشن شدم

با آن انگشتان ظریف

مرا ورق بزن

بزنی سر بلند نمی کنم

از بلندی ات افتاده ام توی خواب

پرت و پلا نگو پسر

تویی که پرتم می کنی توی پلا دختر

من؟

بیا کمی عاشقی کنیم

کوچه تاریکیست

چشم به چشم نمی رسد

مرا به خودت برسان

ما رفته رفته درشت تربه هم می چسبیم

داریم می رسیم به ته درخت... گلی

گلی دختریست

ریشه زده توی سینه ام درشت

سرطان خوش خیم  خوب است

بیا خوب باشیم

ما به محوطه ی جریمه  رسیده ایم

آدم ها....

ببین کسی نیست

منم

تویی

و این همه ما

مرا بغل بزن

نفس بکش

زیر این درختها

کاری دستم بده.