رسیدی و خسته بودی
من که حتی چای تلخی نیستم
کیستم؟
علاقه اینجای قصه
گوشی ست شنیدنی
گوشی بدست
زبانی بریده دارم
بالا بلند من
پشت خط تو بالای لبم سبز شده
سرخ شدم و سرم بالا نیامد ببین
بازی دست مرا و تو را می گیرد
می برد سر شروع
پسر آنقدر داغ است
که در مرحله ی بعد می سوزد
دختر دلش پفک
و لبش لواشک بود- است
هی می رفت سر خط آخر...
داد می زنم ببین
من رفتنی دارد
دیدم که اتوبوس سواری گرفت
تو با قدم های نیم قدم تا نکردی آب
مرا چگونه چال کردی خاک؟
پرنده که بشوی آسمان اتوبان باز می کند
بیا برویم زیر سایه ها
دراز به دراز یکی شویم
چقدر ما بزیم که بآ این همه سبز به چرا نمی رویم!
صدایت گلویم را پر کرده
لبت آغوشم را باز
صد کوه ساعت است که ایستاده ام
لب دره ای پرت
ببین چقدر پرت ام
بازی دست مرا و تو را می گیرد می برد سر شروع : آتش!
مرسی تاراز که دچار دختر شده حالا ... و من چرا نشوم ها ؟
..
..
..
گره هی گره هی هی گره برداشتن...
شاید تمام زیبایی ها از دور...
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1594966
...و دیگر این که انگاری که خواندیدنی ها به ذات خود می توانند زندگانی چند گانه ای در پیش گیرند. مثلن می شود که روزی بر دیوار خانه ها و گالری ها تابلو شوند ( شده اند همین حالا ) یا بر دیوار کافه ها ( به همین زودی ) یا که روی بیلبورد ها و ...
..
..
..
قربان رود بروم که میل ماندن ندارد ...
سلام دوست من
سال نو مبارک
از این همه نیامدن هایم عذر خواهم اما به روزم با غزلی از گذشته هایم.
سلام
در سکوتی برای نوشتن دوباره می نوسیم و دوباره آمده ام که در خانه آدمک مجازی و در سالی دیگر با شما همراه عزیز باشم امید که همراهی ما تداوم داشته باشد
تا بعد بدرود.
سلام دوست گرامی...
به روزم با شعری و منتظر حضور شما...
موفق باشید...
خدانگهدار
میخواستم بگم ......................................................................
نگفتم ولی.
ایمیلت چیه حالا؟
هو العلی
۷ماهه ها با هوشترند./!!!!
سلام
-....
همیشه هایت را فرصت نوشتن نیست
چرا که زمان سهم من از دردهای تاریخ است
بخشید به چشمان من ایمانش را
شور غزل آسمان دیوانش را
تا تکیه شدم به شانه هایش لرزید
از زیر سرم کشید دستانش را
انتظار شاید رسیدنش،دیدنش،بودنش ۷ماهم را می سوزاند
خاکستر می شوم و...
درست وقتی یخ کردن به ناامیدی می کشاندم از بودن
دیدمش دوست داشتنی مثل همیشه
که دوستش داری
که دوستت دارد
می شنویم؟
یا علی
خیلی مخلصیم.با چراغ خاموش چرا؟من به شعرها و نقاشی های تو ایمان دارم.به جایی خواهی رسید.نقاشی هایت را هم گذاشتی اینجا؟پایدار باشید....
دوستتان نوشته است: من به شعرها و نقاشی های تو ایمان دارم. به جایی خواهی رسید.
یعنی به نبوغ تو شک داره؟ تو حتّا بدون شعر و نقاشی، سرشار نبوغی! چه برسد به این دو تا و آنهای دیگر هم ... میدونی، هی یادِ خاطرهی اون کتاب فرشچیان میافتم وقتی داشتی تعریف میکردی که ...
راستی، سلام
خوبی؟
سه کامنت قبلتر. سه سال پیشتر. دفتر آقای ابراهیمی ... منم دیگه! سلام ...
دختر دلش پفک
و لبش لواشک بود- است
....
و دلش قل قل سماور
که نباید سر برود
نیابد بسوزد...