زن قانون اش را که برداشت
در زنبیلی زنانه گذاشت
و رفت از کوچه های سیاه و سفید
اتو کشیده بود و رنگی
همه ی قطارهای شیک
آماده ی شلیک بودند
باران به رسم گلوله می بارید
در مردی که سیگاراش را می بلعید
کسی مدام حرف می زد
وقتی نمی رس ام کی به جای من سوار می شود؟
کی کسی بود که نبود
شکسته بسته می دوید مرد
با قطاری که قانون نداشت حرف می زد
گرفت و رفت رفت
من خودش را به حراج هم بگذارد
بردارد سر بزند به کوه
نزن کدام کوه؟
نمی شود فرهاد این تَل بود
می رفت و بر می گشت در ریل
بله من با شما طرف ام جناب قطار!
مثل رود ی رفوزه از دریا برنمی گردم
می گردم تا ریل خودم را پیدا کنم
مرد زودتر از قطار به خود رسید
نمی رسم تا بروی؟
سلام دوست عزیز
شعر بسیار زیبا و متفاوتی عرضه کردی
واقعا از خوندنش لذت بردم هم من وهم دوستانم
دوست ندارم مثل اکثرآ ها فقط برای حالو احوال معمولی بیایم ولی
کارت طوری هست که حد اقل برای من جای نقد نگذاشته
موفق باشید استاد این روزها وبلاگ هایی به ارزشمندی وبلاگ شما بسیار
کم پیدا میشه
شکسته بسته می دوید مرد
به زن نمی رسید!
..
..
..
دوست خوبم!
مشکل صفحه ی نظر های ؛ قار قار ؛ را برطرف کردم. هر چه دل تنگت خواهد بنویس!
سرعت خیلی خوبی دارد. آدم را بی جهت درگیر معنا سازی های پاگیر و شکنجه گر نمی کنی بی آن که چیزی از قلم بیفتد. می توانم برگردم و شعر را دوباره بخانم.
این بار دومی ست که امروز از پایان بندی ها لذت نمی برم! دلیل هر دو را "اضافات" و تعارفاتِ بعد از پایانِ قطعیِ شعر میدانم:
"می گردم تا ریل خودم را پیدا کنم"
این توضیحات به خاننده چه!؟
درود تاراز گرامی
قربانت عزیز...
استفاده کردم
سلام دوست گرامی
ممنونم که سر می زنی ببخشید که دیر به دیر جواب می دم
موفق باشید
قلم رنجه فرمایید// ..
.............................
چه کلنجار ِ مزخرفی اتفاق می افتد
وقتی که تو | به کلافگی ی دومین شخص ِ غایب ِ خود مبتلا می شوی / مگر نمی شوی ؟
آخر | مگر می شود ! / که نمی شود تو را تو خطاب کنم ؟
.......
با احترام و پیوست نارنج و رنج
سلام
از اینکه مرد هستید ولی از زن نوشتی خوشم آمد.
به روز بودم... ها... اما نیامدید.
موس رنجه بفرمایید برایمان.
سلام
حال شما آقا؟ می بینم در حدود کوچ از من گلایه می کنید شما!
من مرتب یک پایم اینجاست و آن یکی پایم هم آنجاست منتها، کامنت دونی شما به من راه نمی دهد و حالی به حالی ست و هر وقت که بخواهد ... آره ... هر وقت نخواهد هم ...
بعدش هم، جای آقای رئیس عزیز خالی نباشد.
دربارۀ شعر اما،
از این تلاش های فلسفی و آموزه های زندگی در شاعرانه های شما خوشم می آید با همۀ اینکه، تعابیر و استعاره و مفاهیم شما سخت می شود گاهی ... آنقدر سخت که بغض می شود ... گاهی هم که آدم را بر می دارد پای طنابی و داری و دیگر فاتحه ای و صلواتی و ...
شاید هم برای این است که ... نمی دانم آنقدر این پریشانی و گمشدگی جدی و واقعی و ملموس است که ... یعنی تلخ هم هست وغم انگیز که شعرگونه خواندنش ...
یک چیزی بگویم، شعرهای شما را که می خوانم ترجیح می دهم بروم یک جایی بنشینم، ساکت و فکر کنم ...
اما، کامنت هایی را می گذاری اینجا و آنجا، م و بیش خوانده ام. کامنت گذاری ات هم جالب ست. دارد یه ابعاد دیگری از آن نابغۀ شاعر ِ هنرمند ِ عاشق ... فاش ِ من می شود ...
دوباره سلام ...
اشتباهات تایپی را شما ببخشین و اینکه بعضی فعل ها جا مانده است مثل بعض حرفا که از ذهن آدم می گذرد و خیال می کند گفته است آنها را ولی، ...
به یادتون هستم مدام
سلام
چه حس عجیبی
میان گفتنم تا تماشای تو
بازی ام میدهد
ببین برای تو شعری تازه گفته ام
برای تو
که هنوز فاصله ی میان دستانت
بوی غربت مرا دارد
غرض خاصی نبود الا عرض سلام و آرزوی سلامتی و اینکه بهانه ندهم دست شما، دوباره گلایه کنین و این حرفا ...
می بینم که دوباره تاییدات را گذاشته این! این طوری بهتر است اما، ... همین طوری که ما کامنت بذاریم، شما تایید کنین
شعرت زیبا بود و گر چه در بادی امر بسیار فرمیک و ارگانیک به نظر می رسید اما تو با هوشمندی هر بندی را در عین همتوانی با بند های دیگر به نوعی استقلال بخشیده بودی . بازی با موتیو هایی چند گانه و تکرار و جا به جایی آن ها توان لحن و موسیقی شعرت را حدت داده بود و روی هم رفته شعر ی پیش رو بود که می شد خواند و علی رغم این که گاه شگرهایی تجربه شده داشت اما از آن لذت برد .
ای عشق پس از تو نان من آجر نیست
بی تو دلم از کینه و حسرت پر نیست
تو قسمت من.....نه... مال مردم بودی
قربان دلم که مال مردم خور نیست
با سلام.زمزمه های تنهایی با چند رباعی و غزل به روز شد .منتظر حضور گرم شما هستم.
باز هم خواندم و باز هم لذت ...
سلام عزیز ممنون که بهم سرزدی
این رو می دوسیدم خیلی....